شاید دیگر عادی باشد بشنوید دو جوان در داخل پارکینگ یک خانه شرکت همچون گوگل یا اپل را تاسیس کردند! به واقع اگر به گوگل، اپل یا سایر شرکتهای فناور محور بزرگ دنیا نگاه کنید. هر یک دارای یک داستان یا شخصیتی اینچنینی هستند که این شرکت چگونه بنیان نهاده شدند! اما همیشه این سوال مطرح است که آیا این داستانها واقعی است یا ساختگی؟ در این مطلب قرار نیست به این سوال پاسخ دهیم بلکه میخواهیم درباره ساختن این داستانها یا سناریو راهاندازی یک شرکت بحث کنیم. حال به این عکس که تاریخی از زمان شکلگیری شرکتهای بزرگ فناوری است نگاه میکنیم.
نزدیک ۲۰۱۳ است، لطفا از عکس خارج شوید و به داستان برگردید! شما برای شروع یک داستان به یک سوژه نیاز دارید! اینکه از کجا آغاز کنیم و به کجا ختم شود! مثل سایرین بگوییم دانشگاه بد است و جلوی خلاقیت را گرفته است پس ترک تحصیل کردیم تا خلاقیتمان را اجرا کنیم تا پرواز کنیم! یا اینکه مانند فیسبوک بگوییم از در یک محیط آکادمیک و در داخل خوابگاه دانشگاه شکل گرفتیم و امروز این شدیم!
به راستی؛ هیچکدام اینها مهم نیست! مهم این است که شما یک داستان داشته باشید! از روز اول همه چیز را ثبت کنید! همه چیز را خوب به همدیگر ببافید تا نقشه قالی شما کامل شود. اینجا همان نقطه کلیدی این مطلب است. میخواهیم همچون مطلب «در اینترنت، هیچکس نمیداند که شما یک سگ هستید» درباره هویت با شما بحث کنیم. اما برخلاف پست قبلی که رویکرد بحث پرسنالبرندینگ و هویتسازی با رسانههای اجتماعی مطرح بود اینجا قرار است، درباره هویتسازی کسبوکارتان حرف بزنیم.
بله داستان همینجاست! آن داستانی که شما درباره بنیانگذاری شرکتهای مختلف شنیدهاید تنها به یک چیز ختم میشود و آن شکلگیری «هویت» آن شرکت است. کسبوکاری که هویت نداشته باشد نمیتواند به راحتی با مخاطب خود ارتباط برقرار کنند. شاید هویت امروز شرکتها همان مزیت رقابتی هر شرکت با سایر شرکتهاست. هر شرکتی سعی میکند داستان و هویت جدیدی داشته باشد تا متفاوت باشد یا حداقل متفاوت به نظر برسد. به عنوان مثال میگویند، مکلمات در فیسبوک همراه با برند انجام میشود. اما در توییتر مکالمات درباره برند انجام میشود. پس توییتر ابزار خوبی برای داستانسرایی درباره یک برند است.
زمانی که کسب وکاری هویت داشته باشد انگار شما با انسان طرف هستید، نه شرکت! دارید با آن انسانهای اولیه که شرکت را تاسیس کردند حرف میزنید نه با انسانهای اتوکشیده امروز! بله با هویت، کسب وکار دارای شخصیت می شود. وقتی هویت شکل گرفت مخاطب یا کاربر براحتی میتواند اعتماد کند. وقتی شما ندانید یک کسب و کار چطور رشد و نمود پیدا کرده برقراری ارتباط احساسی با آنها سخت میشود. حتی شرکتهای بزرگ برای محصولات مختلف سعی میکنند هویتهای مستقلی شکل دهند.
اما نکته پایان این داستان این است که امروز شرکتها به سراغ درگیر کردن احساس مردم میروند. سعی میکنند در روندهای تبلیغاتی و تجاری احساس مردم را درگیر کنند نه مغز آنها را! پس مواظب احساسمان باشیم که زود درگیر نشود. مخصوصا زنان!
عکس از اینجا
مطلب خوبی بود،
بسیار تشکر از شما